پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دلبندم پوريا

اولين 13 بدر گل پسر

 صبح با باباجون رفتيم خونه مادرجون و باباجون كه با خاله هات و دايي و .. بريم بيرون ..من و تو بابابزرگ و بابايي تو يه ماشين بوديم ..هوا خوب بود منم تو رو براي اولين بار بدون اينكه بترسم كه نكنه سرما بخوري اوردم بيرون چشماتو رو به آفتاب مي بستي ... الهي بميرم چقدر ذوق مي كردي خلاصه تا ساعت 4 بعدازظهر با مادر جون و بابابزرگ بوديم و بعد از اونها خداحافظي كرديم و رفتيم جاي مادر جون و باباجون آخه اونها هم دوست داشتن ما با اونها باشيم ..خلاصه دل هر دو خانواده رو بدست آورديم ..ولي تو بعدازظهر ديگه خسته شده بودي و خوابيده بودي ......ولي خودمونيم ها حسابي بهمون خوش گذشت  ...
24 فروردين 1390

عيد پوريا

 صبح عيد رفتيم خونه بابا بزرگ و مادر جون  ..بعد از عيد ديدني رفتيم خونه مامان جون و باباجون و با دايي و خاله هات رفتيم خونه اقوام براي عيد ديدني ..راستي عيدي هم گرفتي .... بعد ا زاون عيد رو بيشتر به مهموني رفتن گذشت قرار بود قبل از عيد سال تحويل حرم امام رضا (ع) باشيم ولي چون هنوز تو كوچولويي ما ترسيديم كه سرما بخوري و اذيت بشي بخاطر همين هم سفرمون رو كنسل كرديم ..به هر حال با وجود تو كه كنارمون بودي و اولين عيد ت بود بهمون خوش گذشت ...من و بابايي هميشه آرزويي سلامتي تو داريم  ...
18 فروردين 1390

موقع سال تحويل

 سال تحويل من و بابا جون بيدار شديم و 2 ركعت نماز شكر خونديم كه سال 89 به سلامتي به پايان رسيد تو هم كنارمون خواب بودي و بعد با خوندن قران كه دست بابايي بود سال تحويل شد ..هر دو مون اميدواريم كه اين سال سال خوبي برامون هست ...آخه سال 89 سال خوبي بود تو اين سال ما خونمون رو ساختيم ...ديگه خدا گل پسرمون رو بهمون داد ...براي اطرافيانمون هم خوب بود عمه ت ازدواج كرد ...خاله طاهره هم پسردارشد و خلاصه در كل سال خوبي بود ........ راستي  موقع سال تحويل تو توي اتاق خواب بودي منم برت داشتم و اومدم توي پذيرايي ..بابات گفت چرا بچه رو از تو خواب برداشتي و اوردي پايين منم گفتم آخه موقع سال تحويل دوست دارم كنارمون باشه حتي اگه خوابه .. ...
18 فروردين 1390
1