اولين 13 بدر گل پسر
صبح با باباجون رفتيم خونه مادرجون و باباجون كه با خاله هات و دايي و .. بريم بيرون ..من و تو بابابزرگ و بابايي تو يه ماشين بوديم ..هوا خوب بود منم تو رو براي اولين بار بدون اينكه بترسم كه نكنه سرما بخوري اوردم بيرون چشماتو رو به آفتاب مي بستي ... الهي بميرم چقدر ذوق مي كردي خلاصه تا ساعت 4 بعدازظهر با مادر جون و بابابزرگ بوديم و بعد از اونها خداحافظي كرديم و رفتيم جاي مادر جون و باباجون آخه اونها هم دوست داشتن ما با اونها باشيم ..خلاصه دل هر دو خانواده رو بدست آورديم ..ولي تو بعدازظهر ديگه خسته شده بودي و خوابيده بودي ......ولي خودمونيم ها حسابي بهمون خوش گذشت ...
نویسنده :
مامان طيبه
8:52